علی صدارت: بهار ایران، بهار عرب، بهار دنیا، و
دوباره بزودی بهار ایران! چگونه؟(3)
3-"فاجعۀ" گذار
از جمهوری اسلامی!!! اصلاح یا انقلاب؟
دیدیم که چگونه شعار "حفظ
نظام از اوجب واجبات است" در انحصار آقای خامنهای و گروه فرمانروایان بر
ایران نماند. بعضی اشخاص و گروههائی که
به خود صفتهائی چون "اپوزیسیون"
و "مخالفان" و "آلترناتیو" میدادند نیز در عمل معرکه گردانی
بازیهائی چون "دوران طلائی امام" و یا "اجرای بلا تنازل قانون
اساسی" شدند و مردم را از عبور از "خطوط قرمز" برحذر داشتند و بعد از تحمل کهریزکها و اوینها... از
مردم توقع "دلجوئی از مقام معظم
رهبری" را داشتند.
دیدیم که چگونه عوامل فوق و نیز
قدرتهای خارجی، میلیونها شرکت کننده در جنبش خودجوش را، به ضرب و زور رسانههای
گروهی، در کیسهای "سبز" ریختند و آنرا دو دستی تقدیم آقایان موسوی و
کروبی کردند. هر چه این آقایان بیشتر و در فرصتهای مختلف به نداشتن مقام رهبری
جنبش اعتراف نمودند، در رسانههای گروهی، بیشتر از آنها به عنوان "سران
فتنه" از یک سو و "رهبران جنبش سبز" از سوئی دیگر یاد کردند. دیدیم
که بعضی نویسندگان و گویندگان غیروابسته نیز در این دام پا نهادند و ناخواسته، در
تقلیل دادن تمام مطالبات همۀ شرکت کنندگان در جنبش خودجوش به افکار آقایان کروبی و
موسوی و رسانهای شدن آن، کمک رساندند.
ضمن تحسین استقامت آنها و محکومیت رفتار رژیم با آنها،
یادی میکنم از همۀ
دگراندیشان و زندانیان سیاسی/عقیدتی، که چه بسا در همین لحظاتی که خواننده مشغول
مطالعۀ این خطوط است، در سختترین شرایط و تحت بدترین شکنجهها هستند.
رژیم ولایت فقیه و نیز سایر
افراد و گروهها و همچنین قدرتهای خارجی که نفع خود را با استقرار و استمرار
مردمسالاری در ایران در تضاد میبینند، با مهارت، انقلاب را مساوی خشونت، تبلیغ
کردند. در افکار بعضی از ایرانیان، رفتن رژیم ولایت مطلقۀ فقیه خشونتپرست و خشونتپرور،
مساوی خشونت و کشتار در ایران ترسیم شد.
"اصلاحات" به تعبیری کلیدی تبدیل شد که در خواستههای گروهی از مخالفان
آقای خامنهای، تعبیه گردید.
در گفتمان غالب، به روشنگری و
شفاف نمودن تعابیر انقلاب و اصلاحات، کمتر پرداخته شد. رمزگشائی از این دگم رازآلود و ناشفاف که گویا
همیشه همۀ انقلابها، در تمام تاریخ کل بشریت، با خشونت و خونریزی و همۀ اصلاحات با
مهربانی و عطوفت همراه بوده و تا
ابدالدهر هم این تعیین، همینطور خواهد
ماند، در پردۀ اسرار باقی ماند.
برای پرهیز از سیر تسلسل گفتاری
در تعاریف انقلاب و اصلاح، و به جهت اجتناب از بحثهای انتزاعی؛ به قول مولانا، از
گشودن عقدههای سخت بر کیسهای تهی اباء میدارم؛ و فقط به بررسی نمونۀ کوچکی از
خروار، میپردازم.
"اصلاحات" اگر نه
زودتر، شاید از زمان حکومت آقای رفسنجانی آغاز گردید، و وی به خود لقب "سردار
سازندگی" داد. مجدداً انتخاب بین بد و بدتر، به هشت سال حکومت آقای خاتمی
انجامید. سوزاندن فرصتها برای موفقیت جنبش و بهار ایران، نمیتوانست در عمل
سرنوشتی بهتر از حکومت آقای احمدینژاد را در پی داشته باشد. حتی اگر در حسرتِ
گذشته، همۀ اگر چنینها و اگر چنانها را هم در سر بگردانیم، مشروعیتی که
"انتخابات" با شرکت کردن مجدد مردم در نمایش تلخ انتخاب بین بد و بدتر
پیدا میکند، نمیتواند از جنس رفسنجانیها و احمدینژادها و بدتر از آنها را به
کشور ما تحمیل نکند.
در یک جامعۀ بسته، هیچ نوع
امکانی برای هیچ گونه اصلاحی نمیتواند وجود داشته باشد. اگر واقعاً بخواهیم
هرگونه اصلاحی را در آن جامعه اعمال کنیم
با سرکوب و خشونت و خفقان بدان پاسخ داده میشود. تجربۀ بیش از سه دهۀ اخیر ایران،
گواه واضحی بر این واقعیت است.
تا زمانی که جامعهای بسته است و
بر اساس ولایت شخصی و یا گروهی اداره میگردد، هر نوع تغییری، با هر اسمی که بر آن
نهاده شود، منجر بر مطلقهتر شدن ولایت انحصاری، میگردد. در جامعۀ بسته، هرگونه
اصلاحات و تغییری که در آنجا فرصت بروز و به وقوع پیوستن را پیدا کند، لاجرم به
انقلاب منجر میگردد. حتی در جوامع نیمهباز
هم با زحمت میتوان از اصلاحات، نفعی برای
اکثریت جامعه استنتاج کرد.
حال بپرسیم که هدف جنبش چیست و
ما واقعاً چه میخواهیم؟ بد نیست برای
مدتی، اصلاً از نامگذاری برای مطالباتمان، و اینکه آیا این اصلاحات است و یا
انقلاب، پرهیز کنیم. فقط چند مثال از مفاهیمی که برازندۀ یک انسان قرن بیست و یکم
است را، آنهم با اختصار تمام، شماره کنیم.
آزادیهای فردی؛ عدم خشونت؛
امکان آزادی برای برخورد صلحآمیز آرا؛ خشونتزدائی؛ حذف زندانهای سیاسی/عقیدتی؛
حذف حکم اعدام؛ برابری حقوق زن و مرد؛ رعایت حقوق اقلیتهای مذهبی و دینی؛
برخورداری همگانی از امکانات مملکت و حذف همۀ رانتخواریها و ویژهخواریها؛
جلوگیری از فرار مغزها با فراهم کردن امکانات رشد برای جوانان؛ پایان دادن به
بحرانسازیها داخلی و خارجی و بینالمللی برای بقای رژیم؛ رابطۀ صلحآمیز با
کشورهای خارجی بر اساس موازنۀ عدمی؛ آزادی دین و عقیده و آزادی در داشتن و نداشتن
آن؛ امکان انتخابات واقعی و آزاد و بدون نظارت استصوابی و بدون تقلب؛ حذف مقام
ولایت مطلقۀ فقیه (و بطور کلی ولایت انحصاری و مطلقه از هر نوعش) و استقلال و
آزادی شاخههای دولتی و امکان نظارت شاخههای مجریه و مقننه و قضائیه و رسانههای
جمعی بر امور یکدیگر؛ امکان مشارکت و
نظارت مردم در امور دولت، توسط رسانههای همگانی آزاد و مستقل؛....
آیا مثالهای فوق، از جمله نیازها
و بلکه پیشنیازهای استقرار و استمرار مردمسالاری نیستند؟ آیا خواست میلیونها نفری
که در جنبش خودجوش مردمی شرکت داشتهاند، در نهایت اگر نه همه، تعدادی از این
موارد نیست؟ آیا لازمۀ کرامت هر انسانی، کمتر از اینهاست؟ آیا بدون همۀ اینها، میتوان
منزلت انسانی را در خواب هم دید؟
آیا همه و یا هر کدام از این
مطالبات حقه، با وجود ولایت مطلقۀ فقیه امکانپذیر میتواند باشد؟ آیا خواست حتی
یکی از موارد فوق با وجود رژیم جمهوری
اسلامی، جمع ناممکن اضداد نیست؟
اگر جنبش با این نگرش، و با این
مطالبات، با شفافیت تمام و بدون مصلحتسنجی پیش برود، و هستههای مردمسالار با
باور به خود و اعتماد به نفس، خودداشته را از دیگری تمنا نکنند، آنچه درخور انسان
ایرانی است را به سهولت، و در کمال خشونتزدائی، بدست خواهد آورد.
با تلقین و تبلیغ ترس در جامعه،
با مصلحتسنجی و کمتر از "ارحل" گفتن، بیش از دو سال و نیم از جنبش
میلیونی خودجوش مردمی میگذرد. هر چه هدف جنبش ناشفافتر و مصلحتسنجیها بیشتر
شد، جنبش از خیزش افتاد و زمان طولانیتر گردید. قوای سرکوب مجال این را پیدا
کردند که عناصر مردمی نیروهای انتظامی را حذف و در روشهای خشونتآمیز خود،
کارآزمودهتر و موفقتر شوند. صدا و سیما
از غافلگیری جنبش خرداد 1388 بیرون آمد و در مغزشوئی، روشهای موفقتری را آموخت.
شعور به شعار "نترسیم،
نترسیم؛ ما همه با هم هستیم" گسترش لازمه را پیدا نکرد. دردِ دل یکی از
بسیجیان در مطب یکی از اطبا در تهران و اعتراف به خوفی که وی و همکارانش از
نترسیدن مردم دارند، به وضوح مینمایاند که وحشت و یا حتی تردید در صفوف جنبش
همگانی، مکانی ندارد.
با نگاهی به گاهنمای جنبش به
خوبی میبینیم که هرچه تعداد شرکت کنندگان در جنبش بیشتر بوده، حرکت در آن روزها،
خشونتزداتر بوده است. و هر موقع مکان
مبارزه را نیروهای انتظامی تعیین کرده و یا تعداد شرکت کنندهها کمتر بوده، میزان
خشونت و سرکوب زیادتر بوده است.
خشونت و کشتار در لیبی بیش از
بقیۀ کشورهای بهار عرب بوده است. خشونت و کشتاری که پای اجنبی را به کشور باز کرد
و کماکان ادامه دارد. جنبش در لیبی، به فراگیری تونس و مصر نبود. در این کشور، از
ابتدا خشونت به عنوان روش مطلوب، رایج گردید و این خود از جمله دلایلی بود که
زنان، یعنی نیمی از شهروندان لیبی، کمتر توانستند در جنبش لیبی، دخالت مستقیم
داشته باشند و این باز خود منجر به کمتر شدن شرکت کنندگان در خیزش مردمی گردید، و
این باز به نوبۀ خود، امکان سرکوب و خشونت بیشتری را فراهم آورد.
هرچه تعداد شرکت کنندگان در جنبش
خودجوش مردمی ایران بیشر باشد، ابتکارها و خلاقیتهای بیشتری وارد مبارزۀ خشونتزدا میشوند و خارجی هوس تجاوز به مام وطن را نمیکند
و امکان سرکوب و خشونت از طرف رژیم کمتر میگردد.
علی صدارت
SedaratMD (at) gmail ( dot ) com
جمعه 27 آبان 1390
برابر با هژدهم نوامبر 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر