علی صدارت: آموزههائی
از دنیای عرب و غرب برای ایران. (4)
4-بهار ایران، بهار عرب، بهار دنیا، و دوباره بزودی بهار
ایران! چگونه؟
دیدیم که چگونه، با محدود شدن مطالبات متنوع شرکت کنندگان
در جنبش خودجوش در زندانی که
"فتنه" از یک سو و "جنبش سبز" از سوئی دیگر نام گرفت،
عوامل ناهمگونی چون رژیم جمهوری اسلامی،
رسانههای بیگانه، افراد و گروههایی که در حال حاضر و یا قبلا درون نظام بودهاند ولی حالا مخالف آقای خامنهای شدهاند، بعضی "اپوزیسیون" که مردم را از
فروپاشی نظام ترساندند، و بعضی دیگر عوامل در گیر، جملگی در پیشبرد شعار "حفظ
نظام" کوشیدند و تا این لحظه در
ابقای رژیم ولایت مطلقه، موفق بودهاند. اینها همگی، مستقیم و غیرمستقیم، در افزایش
ابعاد خشونتهای آشکار و نیز خشونتهای ناملموس و آسیبهای اجتماعی و فسادهای اقتصادی
و سیاسی و فرهنگی، نقش بازی کردند.
تونس و مصر از ابتدا خواهان رفتن کل رژیم شدند.
در این
تاریخ، تجربۀ تونس از مصر موفقتر بوده است. چرا که مصریها به ژنرالها و
دولتمردان رژیم مبارک برای تصدی دوران گذار، نقش بیشتری را دادند. ولی در این
روزها میبینیم که چگونه مردم مصر دوباره به خیابانها آمده و تغییرات لازم را
مطالبه میکنند.
خیزش
مردم در لیبی، از ابتدا رنگ ولعابی خشن داشت. خشونتمداری در طول مبارزه ادامه
پیدا کرد و روش شد. این روش نه تنها در مبارزات خیابانی فراوان دیده میشد بلکه در
منش کسانی که توسط رسانهها در مقام رهبری جنبش قرار گرفتند نیز دیده شد. از کشته
شدن سران ارتشی جدا شده از قذافی، تا دعوت
از نیروهای خارجی به تجاوز به خاک لیبی و استقبال از سران
رژیمهای
وابستۀ تونس و مصر، در ابتدا، از پشتیبانیهای آشکار و نهان غرب، برخوردار بودند.
ولی وقتی که میزان به صحنه آمدن مردم و همگانی شدن جنبش، به حد لازم رسید، زیر
فشار طاقتفرسای افکار عمومی، کشورهای خارجی که تا دیروز مجیز آقایان مبارک و بنعلی
را میگفتند لاجرم، یکی بعد از دیگری، به سرزنش فساد و سرکوب این رژیمها،
پرداختند. علیرغم کمکهای گستردۀ فرانسه به رژیم تونس برای سرکوب مردم، گفته میشود
دولت فرانسه از ترس افکار عمومی، حتی قادر به قبول هواپیمای بنعلی بعد از فرارش
از تونس نبوده است. نابخردانه است که در
کمال عدم اعتماد به نفس و با انفعال، تصور کنیم که این خود غرب بود که جنبش را
آغاز نمود، در حالی که نگاه کوتاهی به شواهد و قرائن، درست عکس آن را گواه است.
مستبدان
وابستۀ این کشورها، کمکم در حال جا انداختن جانشینان مورد تأیید غرب، برای خود
بودند که قطرههای اعتراضی، به هم پیوست و آنها را در اقیانوس خود غرق نمود. بنعلی و مبارک که به مانند عروسکهای خیمهشببازی،
سالیان متمادی ملک و ملت خویش را، برای "حفظ منافع ملی" کشورهای خارجی،
مورد پستترین تاراج و تجاوزها قرار داده بودند، به ناگهان تاریخ مصرفشان به سر
آمد و از رده خارج شدند. عامل مهمی که در جنبش 1388 در ایران دیده نشد، این بود که
مطالبات جنبش تونس و مصر، شفاف و روشن، رفتن رزیم
بود و همه یک صدا میگفتند
"ارحل". در این کشورها، بر عکس
آنچه در ایران اتفاق افتاد، خطدهی و رهبری جنبش به ولایت انحصاری عدهای که هر یک به شکلی منافع خویش را
در ابقای رژیم میدیدیند، در نیامد.
در
لیبی وضع دیگری را شاهد هستیم. شرکت همگانی مردم در جنبش در یکی دو شهر شروع شد
ولی در بقیۀ شهرهای لیبی، گستردهگی لازم
را با سرعتی که در جنبشهای مصر و تونس
دیدیم، بدست نیاورد. متصدیان دوران گذار
در لیبی، خشونت و حذف و انتقام و تخریب را
روش کردهاند و دست دولتمداران خارجی و پای نیروهای نظامی آنها را بوسیدهاند. پر نشدن خلاء قدرت توسط نیروهای آزاد و مستقل و
حقوقمند، و عوارض مستقیم و غیر مستقیم آن، اگر نه تنها عامل، بدون شک، یکی از
مهمترین عوامل این خفت و ناهنجاری است. با درسگیری کشورهای خارجی از تجربۀ مصر و
تونس، عناصر وابسته و قدرتپرست در لیبی، توانستند گروهی را متصدی دوران گذار کنند
که در اولین اعلامیۀ خود، نه از حقوق و یا حتی منافع ملی لیبی، که از ضمانت منافع
غرب در کشورشان دادِ سخن دادند! بجای شرمندهگی
و گریه، دست آقایان سارکوزی و کامرون، با افتخار و خندۀ گروهی وطنفروش که
مقابل دوربینها حاضر بودند، در لیبی بالا برده شد.
چه شرمانگیز
است که اقلیتی که صفت ایرانی برازندۀ آنها نیست بگویند، "ارتش ناتو باید
بیاید و ایران را هم آزاد کند!" و یا
"پول گرفتن از غرب، برای هدف والای سرنگونی رژیم آخوند، بلامانع
است!" و یا "کمک مالی نباید از
غرب گرفت، مگر اینکه تمام دفاتر باز باشند و تمام مبالغ دریافت شده به اطلاع عموم
برسد!" ویا "نباید کمک نظامی و
یا مالی گرفت، ولی گرفتن امکاناتی چون ماهواره و رادیو و تلویزیون اشکالی
ندارد!" و چه حیرتانگیز است که بعضی که به خود لقبِ اپوزیسیون به معنی مخالف
رژیم خودکامۀ فقیه را میدهند و در ظاهر
مخالف ولایت مطلقه هستند، در واقع به
خود مقام معظم رهبری میدهند و بر 75
میلیون نفر مردم ایران و نیز 300 میلیون مردم امریکا، ولایت مطلقه میجویند و
خواهان تجاوز ارتش خارجی به مام وطن میشوند.
در جنبشهای گذشته هم دیدهایم که چگونه
کسانی که در ابتدا در کنار مردم در جنبش قرار داشتهاند، با گناه کبیره و
تابو ندانستن نقش دادن، و به معنای دقیقتر هر گونه نقش دادن، به قدرت
خارجی و با اهمیت کامل ندادن به استقلال، جنبش را
در نهایت، به بیراهه بردهاند.
جوانان امروز دنیای عرب، نیروی محرکهای که حیاتش در آینده
است، همچون ایرانیان، فرداهای خود را، بس تیره و تار میبینند. زمان حال و
امروزهای این جوانان، مملو از تحقیر و توهین است. در کشورهای خود، بدست عوامل و مهرههای رژیمهای سرسپرده، هرروزه،
توهین خفقان و سرکوب و سانسور و تبعیض را
شاهد هستند. مغزها و استعدادها، اگر
بتوانند از کشورهای خود فرار و به غرب مهاجرت میکنند. میزان فرار سالانۀ مغزها،
ابعادی وسیع دارند و فقط برای ایران به 150000 نفر است. جوانان این کشورها، اگر در
طی این فرار، زنده و سالم بمانند، در غرب هم، به خاطر اسم و رسم و لهجه و فرهنگ و
دینشان، مورد تبعیض و تحقیر قرار میگیرند. کشته شدن مهاجران ترک، توسط گروههای
افراطی آلمانی فقط یکی از این موارد هستند.
تودۀ مردمان غرب، بخصوص جوانان، هم وضعیتی مشابه دارند.
با اولویت مطلقی که سرمایه از آن برخوردار
است، هر کسی در این سامانه مجبور است حداکثر سود را در حداقل مدت، با کمترین مخارج،
به هر وسیله و اسبابی که در اختیار میتواند بگیرد، به قیمت هر بیاخلاقی و
خلافکاری که شده است، در کوتاهترین مدت، نصیب خود و یا مافوقها و رؤسای خود در
موسسهای که مشغول به کار است را بنماید.
فرهنگ اسراف و ابذار و اتلاف و گشادبازیهای مالی و
اقتصادی، در غرب وبخصوص در امریکا، فرهنگی نهادینه شده است. شاید زیادهگوئی نباشد
که با غذاهائی که از سفرههای امریکا دور ریخته میشود گرسنههای دنیا را میشود
غذا داد. این رویه با سازوکارهای قبلی دنیا قابل ادامه بود ولی در طول زمان، از
امکاناتی که غرب میتوانسته دنیا را به تاراج ببرد کاسته شده است ولی این در حالی
است که پیوسته به ابعاد فرهنگ اسراف، که بنیاد تعاملهای روزمرۀ سیستم دولتی را
تشکیل میدهد، افزون گشته است. پایههای سیاست امریکا بر اساس پولهائی که در لابیگریهای
مختلف خرج میشود استوار است. حقوق بشر و یا حتی منافع واقعی تودۀ مردم امریکا از
اهمیت بسیار کمتری برخوردار است و گمشده بنظر میرسد. عدم وجود سیاست داخلی و خارجی معقول و هوشمند،
سرنوشت مردم دنیا و حتی مردم امریکا را به مخاطره انداخته است. بی سیاستی و فرهنگ
اسراف و تبذیر، در مقولۀ سیاست خارجی دولت امریکا هم فراوان دیده میشود و مثلا گفته
میشود که کشور چین علیرغم ذخایر ارزی
هنگفتی که دارد، به دلایل مختلف و با فعال بودن لابیهای چینی، سالیانه چند میلیون
دلار از امریکا کمک مالی دریافت میکند. با توجه به وضعیت دنیای امروز، این فرهنگ،
ادامه ناپذیر است و از درون به پایههای دولت امریکا، بخصوص در تعامل این کشور با سایر کشورها، صدمات
عظیمی زده است و باعث شده است که جایگاه امریکا، این بزرگترین ارتش دنیا، در جهان
به افول گذارد. عدم کارآئی این ارتش و این فرهنگ، بخصوص بعلت حمله به افغانستان و
عراق و پیآمدهای وخیم آن، نمایان گردیده است.
بحران اقتصادی فعلی، از جمله، با جرقۀ وامهائی با پشتوانههای
ناکافی شروع گردید. بهرههای بانکی، نقشی بس مهم در سیستم سرمایهداری ایفا میکنند.
معضلات دنیای غرب در زندگی روزمرۀ مردم عادی ریشه دوانیده است. مثلا در اکثر
خریدهای روزانه و معمولی، حتی برای یکی دو دلار، از کارتهای اعتباری استفاده میشود.
در پایان ماه بیشتر دارندگان این کارتها، فقط حداقل لازمی که توسط این مؤسسات مالی تعیین میشود را میپردازند. تتمّۀ صورت حساب، به عنوان وام با بهرههای
بالا، به حساب آن شخص گذاشته میشود. با تبلیغات مؤثر رسانهای، اکثر افراد همیشه
تحت فشار برای مصرف و خریدهای بیشتر هستند.
خریدهای بیشتر از ظرفیت مالی واقعی هر فرد حقیقی و حقوقی، و بالاجبار با
گرفتن وامهای بیشتر، افراد را پیوسته
بدهکارتر میکند. در نتیجه، هر فردی برای درآمد بیشتر، همیشه تحت فشار است. فشار
در زندگی در شرایطی که به یک سامانۀ بردهداری مدرن میماند. اکثر افراد، به مانند
فقط یک پیچ یا مهرۀ به سادگی قابل تعویض، در یک ماشین عظیم سرمایه و سودسازی،
مشغول اجحاف هستند. اجحاف نه تنها به بقیۀ افراد، بلکه حتی اجحاف به خود و نیز حتی
اجحاف به نسلهای آینده هستند.
طی سالهائی که منجر به بحران اقتصادی 2009 گردید، وامهای
فراوانی که پشتوانههای آنها ناکافی بودند، با تقلب و ظاهرسازی کارمندانی که وظیفهشان
نشان دادن فروش هر بیشتر وام به رؤسایشان است، به مردم فروخته شد. در سالهای پایان
دهۀ گذشته، با اصالتِ مطلق دادن به سرمایه، با خصوصیسازی منفعتها و با ملی کردن
ضررها، با مشاطهگری و در ظاهر، سیستم از
بحران خارج گردید. در سال 2007،
معدل طول بیکارماندن افراد، 16.6 هفته بود. این رقم در سال 2009 به 24.1 هفته
افزایش یافت . در سپتامبر امسال، این رقم به بیش از 40 هفته رسیده است.
معضلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در غرب، بنیادین و
ریشهای هستند. دارایی 400 نفر از پولدارترین افراد در امریکا، حدوداً برابر مجموع
تمام دارائیهای یکصد و پنجاه میلیون نفر از
شهروندان معمولی امریکاست. فاصلۀ
بین متموّلان و مردم عادی در کشورهائی که به سرمایه، اصالت داده میشود، پیوسته
بیشتر میگردد. هرچه میزان اصالت دادن به قدرت و سرمایه در منطقهای بیشتر، میزان اختلاف طبقاتی نیز
بیشتر میگردد.
افکار عمومی امریکا نسبت به موسسات مالی، و ولایت آنها بر
سیاستمداران و بر مردم و سرنوشت آنها، ناراضی هستند. در یک سنجش افکار که اخیرا انجام
گردید، دیده شد که تائید افکار عمومی نسبت به کنگرۀ امریکا به 9 درصد سقوط کرده. و
این در حالی است که در امریکا، در کشوری که افکار کمونیستی تا همین اواخر، به
مانند جرم محسوب میشد، بر اساس آمار این نظرخواهی، تمایل مردم امریکا به کمونیسم
بیش از میزان صحهگذاری آنها بر عملکرد کنگره بوده است. میزان نارضایتی مردم نسبت
به عملکرد دولت ابعاد گستردهای گرفته است. بالا رفتن نسبی سطح آگاهی مردم در
غرب، از جمله به علت انقلاب الکترونیک و آزادتر شدن سیر اندیشه و خبر توسط اینترنت
و سایر رسانههای همگانی مردمی، افکار عموی دنیا را به هم مرتبط و متصل کرده است.
بسیاری از مردم و
بخصوص جوانان در انگلیس، اسرائیل، امریکا، فرانسه، آلمان، اسپانیا، ایتالیا،
یونان، و سایر کشورها، از جمله، با الهام از موفقیت جنبشهای خودجوش مردم ایران و بهار عرب، به اعتراض برخاستهاند. ابعاد این خیزشها و جنبشها، به عنوان پدیدهای
که در تاریخ معاصر، بیسابقه بوده است، اقلیت مطلقی را که گردانندگان نظام اقتصادی
فعلی هستند و وضعیت کنونی را در دنیا سبب شدهاند، و دولتمردان و سیاستمداران
سرسپردۀ آنها را غافلگیر نموده است. پلیس نیویورک، به بهانۀ اولویت داشتن "حق کسب و کار و پول
درآوردن"، شرکت کننگان در جنبش خودجوش اشغال وال استریت را از حق آزادی بیان
محروم کرد. ولی علیرغم سرمای شدید و دیگر شرایط نامناسب، این جنبش که با گروههای
خودجوشِ کوچک و امن چند نفره، از 17 سپتامبر 2011 شروع گردید، نه تنها در این زمان
فروکش نکرده است، بلکه به ابعادش اضافه شده و به دیگر شهرهای امریکا و دیگر
کشورهای جهان نیز رسیده است. علیرغم سانسور شدید رسانههای گروهی، جنبش
"99درصدی" اعتراض مردم این کشورها را بر ولایت مطلقۀ سرمایه و موسسات
چند ملیتی بر دولتهای خود، و خشونت افزایندهای که در تمام دنیا گسترده شده است،
هر روز بیشتر به چشم و گوش و قلب مردم جهان میرساند.
خشونت، که ذاتی جنگ است، فقط محدود به کشورهائی که مورد
اشغال و تجاوز قرار میگیرند نمیشود. امسال، دومین سالی است که میزان خودکشی نزد
ارتشیان، از تعداد کشتههای سربازان امریکائی در مجموع جنگهای عراق و افغانستان
بیشتر بوده است. یکی از سربازان امریکائی که از جنگ برگشته بود را بخاطر اینکه در
منزلش شکنجۀ غرق کردن (واتر بوردیگ) را در مورد فرزندش اعمال کرده بود، دستگیر
کردند. آمار کتکزدنها و سایر خشونتها در داخل خانوادههای ارتشیان امریکا، ایعاد
گستردهای را گرفته است. خشونت و تخریب و خودتخریبیهای اشکال دیگر از جمله اعتیاد
به مواد مخدر و الکل معضلی با شدتی بیشتر شده است.
با توجه به حوادث دو سه دهۀ اخیر، به جرأت میتوان گفت که
انزجار اکثر مردم دنیا از هرگونه دخالت نظامی در هر جای دنیا، و بخصوص ایران افزون
شده است. ناتو به شدت و صراحت با دخالت در سوریه مخالف است، چه برسد به هرگونه
دخالت نظامی در ایران. دولتهای اروپائی، با توجه به بحران اقتصادی عظیمی که با آن
درگیر هستند، توان مالی، نظامی، فرهنگی و سیاسی لازم را برای مداخلات نظامی در خود
نمیبینند. در امریکا و انگلیس و حتی در اسرائیل هم فقط عدۀ قلیلی باقی ماندهاند
که هنوز با دخالت نظامی موافقند و ایجاد اینگونه بحرانها را برای بقای خود و گروه
خود لازم میدانند. بسیاری به درستی معتقدند که هرگونه دخالت قدرت خارجی، بدون
تردید از عوامل افزایش طول عمر رژیم خواهد بود.
سیاستهای بحرانآفرینی که جنگها و خشونتهای اخیر ناشی از
آنها هستند، مورد نفرت مردم واقع میشوند. مخارج کلان نظامی، مورد تأیید افکار
عمومی دنیا نیست. در زمان حال، این مخارج، قسمت عظیمی از منابع مالی را به خود
اختصاص میدهند. آینده که متعلق به نسلهای بعدی است، با افزایش کسر بودجه و با بالا
رفتن میزان قرضهها، با ابعاد گستردهتری پیشخور میشود. این قرضهها نه در
ساختن، مه در خشونت و تخریب مصرف میشوند. امریکا در این امر، گوی سبقت را از تمام
جهان ربوده است. بودجۀ نظامی امریکا به عنوان مقام اول در جهان، شش برابر بودجۀ
نظامی کشوری است که دارندۀ مقام دوم در دنیا میباشد. مخارج نظامی امریکا از مجموع
مخارج نظامی کل بقیۀ دنیا بیشتر است. غرب
و بخصوص امریکا، این ریخت و پاشهای هنگفت را،
بدون جستجو برای "منافع ملی" خود در کشورهایی چون ایران، و تاراج نیروهای محرکه و ثروتهای سایر کشورهای
جهان، نمیتواند در خود انباشته کند.
کشورهای غربی با مغزشوئی افکار عمومی، تجاوز نظامی و دخالتهای خشونتآمیز
در کشورهای دارای نفت و سایر نیروهای محرکه را، نه ناقض حقوق بشر بلکه حافظ آن
تبلیغ میکنند. شوری قضیه به آنجا رسیده
است که قلیلی از "ایرانیان" نیز خواستار دخالتهای "بشردوستانۀ" قدرتهای خارجی در مام وطنمان هستند؛ مطلبی که
به وضوح در جنبش نود و نه درصدی مردم امریکا با نفرت از آن یاد میگردد.
غرب هرگز نمیتوانست
بدون عناصر وابسته در کشورهای مختلف از جمله ایران، تجاوزات متداول نظامی،
فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در چندین دهۀ
گذشته را، به آن کشورها اعمال نماید.
عنصر وابسته بودن الزاما به معنی
حقوقبگیر سازمانهای جاسوسی خارجی نیست. چه بسا آنها، نوکران بی جیره و مواجب
خارجی هستند. کسی که وابسته است یعنی
مستقل نیست. نمیتواند در استقلال بیندیشد.
پیوسته خود را محتاج دیگران میبیند. در خود نمیبیند که توان کار مثبتی را
به استقلال داشته باشد. حتی در عین ثروت، همیشه دریوزه و متکدی و فقیر است. در
حقارت تمام، برای رهائی از شر رژیم جمهوری اسلامی، با پستی و خواری، از قدرتهای
خارجی گدائی میکند که نیمخوردهها و تهماندههای
سفرۀ "منافع ملی" خود را جلوی او پرتاب کنند. در تمام دنیا، عدۀ
در دنیا، هر کشوری، هرچه بیشتر به ثروتها و نیروهای محرکۀ
کشورهای دیگر دستدرازی میکند، بیشتر محتاج قوای قهریه میگردد، و هرچه بیشتر این
احتیاج را برآورده و به ابعاد نیروهای نظامی خود میافزاید، بیشتر به غارت بقیۀ
کشورها نیازمند میشود. این دایرۀ ناهنجار و بیمارگون، سرمنشاء خشونتپرستی و
خشونتپروری و خشونتپذیری در تمام مقولههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، در
تمام دنیا شده است.
افکار عمومی دنیا، نحوۀ تعامل دولتمردان را با سران
دیکتاتور و وابستۀ کشورهای عربی در هفتهها و روزهای قبل از جنبشهای مردمی و بعد از آن برنمیتابند. حتی سازشهای پنهانی
با رژیمهائی چون جمهوری اسلامی هم دیر یا زود از پردۀ رازآلود دولتها و دستگاههای
جاسوسی، بیرون افتاده و مورد انزجار مردم آن کشورها واقع شده و میشوند.
در عین حال، عدم
کارآیی نیروهای نظامی امریکا، و غرب در کل، هر روز آشکارتر میگردد. ضعفهای
نیروهای زمینی امریکا، در حمله به افغانستان و عراق، بر ملا گردید. این روزها اخبار مربوط به آلوده بودن
کامپیوترهای هواپیماهای جنگی بدون سرنشین "درون" را به ویروسها، بودهایم.
دود آتش و جنگ و خشونتی که برای به تاراج بردن نفت و سایر
نیروهای محرکه، از کشورهائی چون ایران
برخواسته است، اکنون بیش از همیشه به چشم افکار عمومی غرب رفته و میرود و اسباب
نارضایتی آنها را فراهم نموده است. تنفر مردم از جنگ و خشونت، لمس اجتماعی عوارض
داخلی و ملی و پسامدهای جنگ، امکان استفادۀ
این حربه را از بحرانطلبان غربی و شرقی بسیار کمتر کرده است. قدرت غرب
برای نفوذ در کشورهائی چون ایران، کمتر و کمتر میشود. از آن فراتر، روشنفکران
غرب، برای خروج از بحران، چشم به شرق دوختهاند.
وقت آن است که خود را دریابیم و توانائیهای خود را
بازیابیم. نهیب غرور ملی را بازشنویم و آنچه خود داشته را از بیگانه تمنا نکنیم.
بیش از سه دهه از عمر مافیای نظامی-مالی جمهوری اسلامی میگذرد. هیچوقت در تاریخ معاصر،
شرایط بینالمللی به آمادگی امروزه نبوده که در صورت جنبش همگانی، استقرار
مردمسالاری را در ایران، و از آن مهمتر،
با ادامۀ حضور مردم در صحنه، استمرار مردمسالاری در وطن را شاهد
شویم. با الهام از جنبش خودجوش مردمی
ایران، مردم بعضی کشورهای جهان، دامنۀ
اعتراضات خود را پیوسته، گستردهتر کردهاند.
در تونس، شعلههای خودسوزی یک جوان، جرقهای شد برای جنبش
خودجوش فراگیر با مطالبۀ مشخص و شفاف رفتن رژیم بنعلی. با افزایش و توسعۀ خشونتها
و سانسور در ایران، موفق بودن این گونه حرکات اعتراضی، احتمال کمی دارد و به نظر
من، اصلاً روش بایسته نیست.
با اعتماد به نفس، با ایمان به استقلال و با رد هرگونه
تقاضای کمک از قدرتهای داخلی و خارجی، با باور به آزادی به عنوان یکی از حقوق ذاتی
و حقۀ آدمی و همۀ آدمیان، با شکوفا کردن
قوۀ خلاقیت و نیروی ابتکار که در ذات هر انسانی نهادینه است، با بکار انداختن
توانائیهای بالقوه و بالفعل تکتک افراد جامعه در هر مکان و مقامی که هستیم،...
نفسی تازه در بدن جنبش خود جوش بدمیم و با اعتراضات صلحآمیز و اعتصابات خشونتزدا، جنبش را هرچه فراگیرتر کنیم.
نافرمانیهای مدنی...؛ تظاهرات خیابانی...؛ کمکاری و اخلال
کارمندان دولتی در گردش امور رژیم...؛ جمعآوری مدارک محکمهپسند و افشاگری
فسادهای سیاسی و مالی رژیم؛ کمکاری و اخلال اعضاء نیروهای بسیجی و پاسدار و سایر
نیروهای انتظامی و نظامی در سرکوب مردم و پیوستن به آغوش باز هموطنان...؛ جمعآوری
مدارک محکمهپسند و افشاگری تجاوزات و شکنجهها و همۀ خشونتهای رژیم...؛ تبلیغ ضد
ارزش بودن شرکت در تظاهرات دولتی در ازای پول و سائدیس و چلوکباب و سایر رانتها و
تقبیح و طرد کسانی که در این ویژهخواریها شرکت میکنند...؛ امتناع از شرکت در نماز جمعه، اعدامهای در انظار عمومی،
پیشباز و بدرقۀ عناصر رژیم در مسافرتهاشان.... و نمایاندن انزوای رژیم در تمام
صحنهها...؛ ملاک قرار ندادن مطالب رسانههای گروهی رژیم و رادیو تلوزیونهای
قدرتهای خارجی و استفاده از وسایل موجود در سیر هرچه وسیعتر اخبار و اطلاعات و
افکار و نظرات...؛ آزاد کردن خویش از سی سالۀ زندانِ خوساختۀ "انتخاب"
میان بد و بدتر و لیلقت خود را خوب و خوبتر دانستن...؛ نشان دادن انزوای رژیم به افکار عمومی ایران و
جهان و خالی گذاشتن خیابانها و به محل کار نرفتن و یا بهتر حتی اصلا از خانه بیرون
نیامدن در روزهای "انتخابات"...؛
این مثالها و بسیاری کارها و فعالیتهای دیگر را میتوان در
گروههای خودجوشِ کوچک و امنِ چند نفره، از همین امروز، از همین لحظه، شروع به
تصدی و تمرین کرد. این گروهها به مثابه هستههای خودجوش مردمسالار، و حرکت فراگیر
این هستهها در جبههای مردمسالار و معتقد و متعهد به اصول و ضواط مردمسالاری، پیشنیازی
است برای استقرار و استمرار دموکراسی در ایران. اینکه منتظر بمانیم که شخصی و یا
حتی تشکیلات و گروه و حزبی پیدا بشود و رهبری جنبش را به دست بگیرد و جزئیاتِ نحوۀ
حرکت و خیزش و دستورالعمل قدم به قدم جنبش
را به ما دیکته کند، رویا و خیالبافی و حتی خرافهپروری از نوع چاه جمکران و
امامزادههای سیار ساختۀ رژیم ولایت فقیه
است. برای کشاورزی، صلوة الاستسقا
دردی را دوا نمیکند، باید با استفاده از تجربیات دیگران و نسلهای قبل، و با اتکا
به خود و با ابتکار و اعتماد به نفس، روشهای مختلف عملی و علمی آبیاری را آزمود و
پیوسته بهینه کرد. با چشم دوختن به دست دیگران، و با چشم براه بودن برای اینکه
بالاخره رهبری از راه برسد و ما را نجات دهد، دموکراسی سرابی بیش نیست. اگر هم بدین شکل رژیم جمهوری اسلامی برود،
نظامی کم و بیش مشابه، جای آنرا خواهد گرفت.
برای استقرار و استمرار مردمسالاری در ایران، با پیشرفت کار هستههای در صحنه حاضر و فعالِ مردمسالار، اصول مردمسالاری به معرض افکار
عمومی گذاشته میشوند و روشهای دموکراتیک برای اهدافی کاملا شفاف، پیوسته
تمرین میشوند. منویاتِ هستههای
مردمسالار در جبههای مردمسالار متبلور میشود و هستهای، عنوان سخنگوی مردم (و نه
سخنران برای مردم و دستور دهنده به آنها) را مییابد و با گرفتن مشروعیت از مردم،
مسئولیت تصدی دوران گذار را به عهده میگیرد. مردم با ادامۀ دائمی فعالیت در هستههای
مردمسالار، در صحنه باقی میمانند و هر کسی به سهم خود در ادارۀ مملکت در دوران
گذار کمک میکند. با انتخاب مجلس موسسان، قانون اساسی حقوقمدار نوشته و در همهپرسی
آزادی در داخل کشور، به رأی مردم گذاشته میشود
و بر اساس آن انتخابات آزاد برای دولتی حقوقمدار انجام میگردد. برای استقرار و
استمرار مردمسالاری در ایران، این روند و بسیاری کارها و فعالیتهای دیگر را
باید در گروههای کوچک و امن چند نفره، از همین امروز، از همین لحظه، تمرین و شروع به تصدی کرد.
علی صدارت
SedaratMD (at) gmail (dot) com
یکشنبه ششم آذر ماه 1390
برابر با 27 نوامبر 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر